حکایت سیرت سلمان سلمان فارسی بر لشکری امیر بود . در میان رعایا چنان حقیر می نمود که وقتی خادمی به وی رسید ، گفت : این توبره ی کاه را بردار و به لشکر گاه سلمان بر . سلمان برداشت. چون به لشکر رسید ، مردم گفتند : «امیر است ». آن خادم بترسید و در قدم وی افتاد. سلمان گفت : « به سه وجه این کار از برای خود کردم ، نه از بهر تو ، هیچ اندیشه مدار. اول آن که تکبر از من دفع شود ، دوم آن که دل تو خوش شود ، سیم آن که از عهده ی خفظ رعیت بیرون آمده باشم.» روضه خلد ، مجد خوافی *** دانلود کتاب روضه خلد با لینک مستقیم رمز فایل رر با حجم 400 kb : persion2.loxblog.com *** بر گذر سیل روز شنبه نهم ماه رجب ، میان دو نماز ، بارانکی خرد خرد می بارید ، چنان که زمین ترگونه می کرد و گروهی از گله داران در میان رود فرود آمده بودند و گوسفندان بدان جا بداشته ، هر چند گفتند از آن جا بر خیزید که ، محال بود بر گذر سیل بودن ، فرمان نمی بردند تا باران قوی شد. کاهل وار بر خاستندو خویشتن را به پای آن دیوار افگندند و نهفتی جستند و بیار امیدند و هم خطا بودکه بر گذر سیل بودند.... . پاسی از شب گذشته ، سیلی در رسید که اقرار دادند پیران کهن که بر آن جمله یاد ندارند و درخت بسیار از بیخ کنده ، می آورد. گله داران بجستند و سیل ، گوسفندان را درربود. این سیل بزرگ ، مردمان را چنان زیان کرد که در حساب هیچ شمارگیر در نیاید. *** رمز فایل رر : persion2.loxblog.com *** باغبان نیک اندیش روزی خسروی به تماشای صحرا بیرون رفت . باغبانی را دید ، مردی پیر و سال خورده . با این حال ، سر گرم کاشتن نهال درخت بود. خسرو گفت : « ای پیر ، در موسم کهن سالی و فرتوتی ، کار ایام جوانی ، پیشه کرده ای . وقت آن است که دست از این میل و آرزو برداری و درخت اعمال نیک در بهشت بنشانی ، چه جای این حرص و هوس باطل است ؟ درختی که تو امروز نشانی ، میوه آن کجا توانی خورد »؟ باغبان پیر و پاکدل گفت : « دیگران نشاندند ، ما خوردیم ، اکنون ما بنشانیم تا دیگران خورند». مرزبان نامه ، سعد الدین وراوینی *** *** راه مهتری امیر خراسان را پرسیدند که تو فردی فقیر و بی چیز بودی و شغلی پست داشتی ، به امیری خراسان چون افتادی ؟ گفت: روزی دیوان «حنظله ی باد غیسی » همی خواندم ، بدین دو بیت رسیدم : مهتری گر به کام شیر دراست شو خطر کن ز کام شیر بجوی یا بزرگی و عز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی ( سروری اگر در دهان شیر هم باشد به سمت آن حرکت کن و با پذیرفتن خطر آن را از دهان شیر بیرون بکش. یا به بزرگی و عزت و نعمت و مقام برس یا مانند مردان دلیر به استقبال مرگ برو.) داعیه ای در باطن من پدید آمد که به هیچ وجه در آن حالت که اندر بودم ، راضی نتوانستم بود . دارایی ام بفروختم و اسب خریدم و از وطن خویش رحلت کردم. به دولت صفاریان پیوستم. هرروز بر شکوه و شوکت و لشکر من افزوده می گشت و اندک اندک کار من بالا گرفت و ترقی کرد تا جمله خراسان را به فرمان خویش در آوردم. اصل و سبب ، این دو بیت بود. چهار مقاله ، نظامی عروضی *** دانلود کتاب چهار مقاله از لینک کمکی *** اگر از لینک اولی نشد از لینک دومی استفاده نمایید.
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید. قول می دهم مطالب بروز و جالبی تقدیمتون کنم. Archivesخرداد 1392ارديبهشت 1392 Authorsعلی صانعیLinks
taha school
تبادل لینک
هوشمند LinkDump |